روباشوف پس از قطع پا به دلیل زخم های جنگ ، ایوانف را متقاعد کرد که خودکشی نکند. ایوانف می گوید اگر بتواند روباشف را متقاعد کند که به اتهامات خود اعتراف کند ، بدهی خود را بازپرداخت خواهد کرد. با اعتراف ، روباشف می تواند به جای اعدام ، مجازات خود را به 5 یا 10 سال در اردوگاه کار کاهش دهد. او به سادگی باید همکاری کند. اتهامات به سختی مورد بحث قرار می گیرند ، زیرا هر دو مرد می فهمند که آنها مربوط نیستند. روباشوف می گوید که او "خسته" است و "دیگر نمی خواهد این نوع بازی ها را انجام دهد." ایوانف او را دوباره به سلول خود می فرستد و از او می خواهد در مورد آن فکر کند. ایوانف بیان می کند که روباشوف شاید بتواند آرمان شهر سوسیالیستی را که برای خلق آن بسیار زحمت کشیده اند ببیند و به روباشوف دو هفته فرصت می دهد تا مسائل را بررسی کند.

دادرسی دوم
بخش بعدی کتاب با ورود به دفتر خاطرات روباشوف آغاز می شود. او تلاش می کند تا جایگاه خود و دیگر بلشویک های قدیمی را در تفسیر مارکسیستی از تاریخ پیدا کند.

ایوانف و یک بازپرس ارشد ، گلتکین ، درباره سرنوشت روباشوف بحث می کنند. گلتکین اصرار دارد که از روشهای خشن و بدنی برای از بین بردن روحیه زندانی و اقرار به اعتراف در زندان استفاده کند ، در حالی که ایوانف اصرار دارد که روباشوف پس از فهمیدن اینکه تنها کاری "منطقی" است که باید انجام دهد ، اعتراف خواهد کرد. گلتکین به یاد می آورد که در طی جمع آوری دهقانان ، تا زمانی که شکنجه نشوند (و کشته نشوند) نمی توان آنها را مجبور به تسلیم محصولات جداگانه خود کرد. از آنجایی که این امر به هدف نهایی یک مدینه فاضله سوسیالیستی کمک کرد ، انجام این کار هم منطقی و هم فضیلت بود. ایوانف منزجر است اما نمی تواند استدلال گلتکین را رد کند. ایوانف معتقد است که برای رسیدن به هدف اقدامات سختی انجام می دهد ، اما از رنجی که ایجاد می کند نگران است. گلتکین می گوید پیرمرد نباید به مدینه فاضله آینده اعتقاد داشته باشد. او ایوانف را به عنوان یک زن بدبین توصیف می کند و ادعا می کند ایده آلیست است.

گفتگوی آنها مضمون قدرت گرفتن نسل جدید بر نسل گذشته را ادامه می دهد: ایوانف فردی روشنفکر ، کنایه آمیز و در انتها انسانی نشان داده می شود ، در حالی که گلتکین پیچیده ، صریح و بدون توجه به رنج دیگران است. گلتکین که یک کهنه سرباز جنگ داخلی است ، تجربه خود در تحمل شکنجه را دارد ، اما هنوز طرفدار استفاده از آن است. ایوانف با استدلال های مرد جوان قانع نشده است. روباشف در انفرادی ادامه می دهد.

به روباشف خبر می رسد که یک زندانی در شرف اعدام است. مرد محکوم شده مایکل بوگروف ، یک بار فرمانده برجسته نیروی دریایی انقلابی است که با روباشوف دوستی شخصی داشت. در حالی که بوگروف گریه و فریاد را در می آورد ، همه زندانیان ، طبق سنت خود ، در امتداد دیوارها طبل می زنند تا برادری خود را نشان دهند. بوگروف هنگام عبور از سلول روباشف ، ناامیدانه نام او را صدا می زند. روباشف ، تماشای عبور وی از سوراخ جاسوسی در را مشاهده کرده و از چهره رقت انگیز بوگروف شوکه شده است.
مدتی بعد ایوانف به ملاقات روباشوف در سلول خود می رود. او به روباشوف گفت که تمام جنبه های اعدام بوگروف توسط گلتکین تنظیم شده بود تا عزم روباشوف را تضعیف کند ، اما او (ایوانف) می داند که نتیجه عکس خواهد داشت. ایوانف به روباشف می گوید که می داند روباشف اعتراف خواهد کرد تنها در صورتی که در برابر تمایل فزاینده احساسات پذیری مقاومت کند و در عوض منطقی باقی بماند ، "[f] یا وقتی همه چیز را به نتیجه رسانده اید - و فقط در این صورت ، کاپیتولاسیون خواهید کرد". این دو نفر در مورد ت و اخلاق بحث دارند. پس از آن ایوانف در دفتر کار خود از گلتکین بازدید می کند و با توهین به او می گوید که توانسته است خسارتی را که طرح گلتکین به آن وارد کرده بود جبران کند.

سومین شنوایی و داستان دستوری
روباشف همچنان در دفتر خاطرات خود می نویسد ، دیدگاه های او بسیار مطابق با نظرات ایوانف است. او به شماره 402 گفت که قصد کاپیتولاسیون را دارد و وقتی شماره 402 او را سرزنش می کند درمورد ناموس افتادند و با همدیگر قطع می شوند. روباشف نامه ای را به مقامات ایالتی امضا می کند که در آن متعهد شده است "کاملاً از برخورد مخالفت [من] دست بکشد و اشتباهات [من] را علناً تقبیح کند".

گلتکین با استفاده از فشارهای جسمی مانند کمبود خواب و واداشتن روباشوف برای ساعت ها زیر یک چراغ پر زرق و برق ، استیضاح روباشوف را بر عهده گرفت و او را از پا درآورد. بعداً ، وقتی گلتکین به گذشته به ایوانف اشاره می کند ، روباشف در این باره تحقیق می کند و گلتکین به او خبر می دهد که ایوانف اعدام شده است. روباشوف متوجه می شود که اخبار مربوط به سرنوشت ایوانف تأثیر معناداری بر وی نگذاشته است ، زیرا او به وضوح به حالتی رسیده است که از هرگونه احساسات عمیق جلوگیری می کند. روباشوف سرانجام تسلیم می شود.

روباشف در حالی که به اتهامات دروغین اعتراف می کند ، به چندین بار خیانت در گذشته به عوامل فکر می کند: ریچارد ، جوان آلمانی ؛ لووی کوچک در بلژیک ؛ و اورلووا ، معشوقه منشی اش. او تشخیص می دهد که با او همان بی رحمی رفتار می شود. تعهد او به پیروی از منطق خود تا نتیجه نهایی - و تعهد طولانی مدت خود به حزب - باعث می شود که او به طور کامل و علنی اعتراف کند.

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش چهارم

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش سوم

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش دوم

، ,کند ,ایوانف ,روباشوف ,گلتکین ,روباشف ,می کند ,او به ,می دهد ,می شود ,کند ،

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Things that stop you dreaming سامانه استعلام قیمت باربری و اتوبار powerpoint قوانین داوری فوتبال ساخت استخر شیراز آموزش از راه دور Barely Human, Barely Alive مدرس ریاضیات - دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی آدرس تلفن دفتر عقد و محضر ازدوج در تهران مقیرات