هر یک امیدوار است که ، هر چقدر اقدامات او برای معاصرانشان ناپسند به نظر برسد ، تاریخ سرانجام آنها را برکنار خواهد کرد. این ایمانی است که سو as استفاده از رژیم را قابل تحمل می کند ، زیرا مردان رنج چند هزار یا چند میلیون نفر را در برابر خوشبختی نسل های آینده می دانند. آنها معتقدند که دستیابی به مدینه فاضله سوسیالیستی ، که به اعتقاد آنها ممکن است ، باعث بخشش درد و رنج تحمیل شده خواهد شد.

روباشف در مورد زندگی خود مراقبه می کند: از زمان نوجوانی به عضویت حزب درآمد ، روباشف سربازانی را در این حوزه منصوب کرد ، به دلیل "بی باکی" یک لوح افتخار کسب کرد ، بارها داوطلبانه برای انجام مأموریت های خطرناک ، تحمل شکنجه ، خیانت به دیگر کمونیست هایی که از خط حزب خارج شدند ، و ثابت کرد که او به تها و اهدافش وفادار است. اخیراً او دچار تردید شده است. علی رغم 20 سال قدرت ، که در آن دولت باعث مرگ عمدی و اعدام های میلیونی شد ، به نظر نمی رسد که این حزب به تحقق هدف مدینه فاضله سوسیالیستی نزدیکتر باشد. به نظر می رسد که این چشم انداز رو به عقب است. روباشوف در مضیقه است ، بین یک عمر ارادت به حزب از یک سو و وجدان او و شواهد فزاینده تجربه خود از طرف دیگر.

از این مرحله ، روایت بین زندگی فعلی او به عنوان زندانی ی و زندگی گذشته اش به عنوان یکی از نخبگان حزب جابجا می شود. وی اولین سفر خود به برلین را در حدود سال 1933 ، پس از قدرت گرفتن هیتلر به یاد می آورد. روباشوف قصد داشت کمونیست های آلمان را پاکسازی و سازماندهی مجدد کند. وی با ریچارد ، رهبر جوان کمونیست آلمان ، ملاقات کرد که مطالبی را برخلاف خط حزب توزیع کرده بود. در موزه ای ، زیر تصویر Pieta ، روباشف به ریچارد توضیح می دهد که او نظم حزب را نقض کرده ، "از نظر عینی مضر" شده و باید از حزب اخراج شود. مرد گشتاپو در حالی که دوست دخترش روی بازویش است ، در پس زمینه معلق می شود. خیلی دیر ، ریچارد متوجه می شود که روباشوف به او در برابر پلیس مخفی خیانت کرده است. او از روباشوف التماس می کند که "او را به سمت گرگها نیندازد" ، اما روباشوف او را سریع ترک می کند. با سوار شدن به تاکسی ، متوجه می شود که راننده تاکسی نیز کمونیست است. راننده تاکسی ، که تلویحاً کمونیست است ، پیشنهاد می دهد کرایه رایگان به او بدهد ، اما روباشوف کرایه را پرداخت می کند. هنگامی که با قطار سفر می کند ، خواب می بیند که ریچارد و راننده تاکسی کابین سعی دارند او را با قطار بدرقه کنند.

این صحنه مضامین اصلی دوم و سوم تاریکی را در ظهر معرفی می کند. مورد دوم که پییتا و دیگر تصاویر مسیحی به طور مکرر پیشنهاد می کنند ، تقابل بین وحشیگری و مدرنیته کمونیسم از یک سو و لطافت ، سادگی و سنت مسیحیت است. اگرچه تلر بازگشت به ایمان مسیحی را پیشنهاد نمی کند ، اما او اشاره دارد که کمونیسم از این دو گزینه بدتر است.

موضوع سوم تقابل اعتماد اعتماد کمونیست های درجه دار و بی رحمانه نخبگان حزب است. این رده ها مانند روباشف به مردانی اعتماد و تحسین می کنند ، اما نخبگان خیال می کنند و با اندیشه اندکی از آنها استفاده می کنند. همانطور که روباشف با غیراخلاقی بودن اقدامات خود به عنوان رئیس حزب روبرو می شود ، دندان آبسه ای او را آزار می دهد و گاهی او را به بی تحرکی می کشاند.

روباشف یادآوری می کند که خیلی زود توسط گشتاپو دستگیر و به مدت دو سال زندانی شده است. اگرچه بارها و بارها شکنجه شده ، اما هرگز خراب نمی شود. پس از اینکه نازی ها سرانجام او را آزاد کردند ، برای استقبال یک قهرمان به کشورش برمی گردد. افزایش قدرت شماره یک باعث ناراحتی او می شود اما در مقابل او عمل نمی کند. او درخواست تعیین تکلیف خارجی می کند. شماره یک مشکوک است اما درخواست را قبول می کند. روباشف برای اجرای نظم حزب در میان کارگران اسکله به بلژیک فرستاده می شود. پس از حمله ایتالیا به اتیوپی در سال 1935 ، اتحادیه ملل و حزب ایتالیا را محکوم کردند و تحریم های بین المللی را برای منابع استراتژیک ، به ویژه نفت ، مورد نیاز ایتالیایی ها اعمال کردند. کارگران اسکله بلژیک مصمم هستند که اجازه ندهند هیچ محموله ای برای ایتالیا از بندر آنها عبور کند. از آنجا که دولت وی قصد دارد مخفیانه نفت و منابع دیگر را برای ایتالیایی ها تأمین کند ، روباشف باید کارگران اسکله را متقاعد کند که ، با وجود ت رسمی ، به عنوان کمونیست ها باید مواد را تخلیه و برای ایتالیایی ها بفرستند.
رهبر سلول آنها ، یک مهاجر کمونیست آلمانی ملقب به Little Loewy ، داستان زندگی خود را به روباشوف می گوید. او یک کمونیست است که برای حزب فداکاری زیادی کرده است ، اما هنوز کاملاً فداکار است. وقتی همه کارگران دور هم جمع شدند ، روباشوف شرایط را توضیح می دهد. آنها با انزجار واکنش نشان می دهند و دستورالعمل های او را رد می کنند. چند روز بعد ، انتشارات حزب کل سلول را به نام محکوم کردند ، و عملاً دستگیری توسط مقامات بلژیکی ، که سعی در سرکوب کمونیسم داشتند ، تضمین می کنند. لووی کوچک خودش را حلق آویز می کند. روباشوف سپس تکلیف جدیدی را آغاز می کند.
در رمان ، پس از حدود یک هفته زندان ، او را برای اولین معاینه یا دادرسی که توسط ایوانف ، دوست قدیمی انجام شده است ، می آورند. وی همچنین از کهنه سربازان جنگ داخلی است ، او یک بلشویک پیر است که نظر روباشوف را درباره انقلاب مشترک دارد.

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش چهارم

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش سوم

نقد کتاب ظلمت در نیمروز | بخش دوم

، ,کند ,حزب ,یک ,روباشوف ,کمونیست ,می کند ,او را ,است ، ,می شود ,می کنند ,مدینه فاضله سوسیالیستی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پیوند پاک دانلود گام به گام دخترماه اجاره آپارتمان مبله دراهواز ، سوئیت مبله دراهواز، سوئیت روزانه دراهواز اموزش کاشت ناخن عسل درشیراز آموزش سرمایه گذاری چی بپزیم ؟ ثبت شرکت بک پک آشیخ